اصل هدایت به قلب انسان برمیگردد نه به آگاهیهای ذهنی
· اصل هدایت به قلب انسان برمیگردد و به لفظ نیست. هدایت به آگاهیهای ذهنی ما گفته نمیشود. هدایت نوعی از دریافت قلبی است که انسان نمیتواند آن را با کلمات بیان کند و اصلاً کلمات گنجایش آن را ندارند. کمااینکه بعضیها این کلمات را شنیدهاند و حتی خودشان هم بازگو کردهاند، ولی هدایت نشدهاند.
· خداوند میفرماید: «مانند کسانی نباشید که میگفتند: شنیدهایم، اما نشنیدهاند؛ وَ لَا تَكُونُواْ كاَلَّذِينَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ هُمْ لَا يَسْمَعُون» (انفال/ 21) در این آیه، منظور از «سمعنا» شنیدن با گوش است ولی منظور از «لایسمعون» شنیدن با قلب است. کمااینکه امام صادق(ع) فرمودند: «تو قلب و گوشهایی داری (گوشهای دل) وقتی خدا بخواهد بندهای را هدایت کند، گوشهای دلش را باز میکند، و وقتی نخواهد او را هدایت کند، گوشهای دلش را کَر میکند که در این صورت، دیگر او صالح نخواهد نشد؛ يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ لَكَ قَلْباً وَ مَسَامِعَ وَ إِنَّ اللهَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَهْدِيَ عَبْداً فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ إِذَا أَرَادَ بِهِ غَيْرَ ذَلِكَ خَتَمَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ فَلَا يَصْلُحُ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محاسن برقی/ ج 1/ ص 200).
به این شنیدن سطحی و ظاهری، هدایت گفته نمیشود. ممکن است به این شنیدن ظاهری «اتمام حجت» گفته شود ولی هدایت در قلب انسان رخ میدهد نه در گوش یا فهم او.
· سپس میفرماید: «بدترین جنبندگان در نزد خدا، کرها و گنگهایی هستند که تعقل نمیکنند (زیرا نه حقیقتی را دریافت میکنند و نه میتوانند حقیقتی را منتقل کنند)؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُون» (انفال/ 22) این آیه در توصیف کسانی است که میگویند: «شنیدیم» اما در واقع نشنیدهاند. معنای آیه این میشود که آن کسانی که گوش قلبشان کَر شده است، از حیوانات بدترند.
چرا خدا بعضیها را هدایت نمیکند؟
· در آیه بعد میفرماید: «اگر خدا در آنها خیری میدید، ایشان را شنوا میکرد، و اگر شنوا میشدند باز هم روی برمیگرداندند؛ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً لَّأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُون» (انفال/ 23) یکی از آیات نادر قرآن که در آن به راز هدایت الهی اشاره شده است، همین آیه شریفه است. گوئیا که خداوند اینطور میفرماید: میدانید چرا من آنها را هدایت نمیکنم؟ چون در آنها خیری نیست! لذا نمیگذارم حقیقت به گوش آنها برسد، و اگر هم به گوش آنها برسد، نمیگذارم به گوش قلبشان بشنود. یعنی نمیگذارم بفهمند و به آنها نمیفهمانم تا در گمراهی خود باقی بمانند.
· علامۀ طباطبایی دربارۀ «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً» میفرماید: یعنی خداوند در سرّ و باطن آنها، خیر و خوبی ندیده است. (در المیزان آمده که خوبی باطن یا حُسن سريره است که انسان را براى قبول حق آماده مىسازد، و همچنين معلوم مىشود كه منظور از اينكه فرمود: "وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ" اين شنیدن و إسماع از تقدير است و آنها چنين استعدادی در دلشان مقدر نشده است ـ ترجمۀ تفسیر المیزان/ ج 9/ ص 52). لذا معلوم میشود که هدایت یک امر کاملاً باطنی است.
ایمان آوردن ابوذر
· صمّ و بکم بودنِ دل (کر و لال بودن قلب) یعنی اینکه انسان صفای باطن نداشته باشد. و همچنین «لا يَعْقِلُون» بودن هم از نتایج همین عدم صفای قلب است، یعنی چنین کسی، عقلش هم درست کار نمیکند. اما اگر انسان صمّ و بکم نباشد، خیلی راحت هدایت میپذیرد.
· همانطور که قبلاً بیان شد، خداوند یا خودش مستقیماً ما را هدایت میکند یا از طریق اولیائش یا به وسیلۀ قرآن مجید. گاهی خداوند متعال بندگان خود را مستقیماً هدایت میکند، حتی قبل از اینکه بحث قرآن به میان بیاید. یعنی «هدایتِ ماقبلِ قرآنی» هم داریم. انسان یک عطشی به پروردگارش دارد. شما وقتی به خودتان نگاه کنید، درمییابید که هیچ چیزی جز خدا، شما را سیراب نمیکند. پاسخ تمام نیازهای انسان یک چیز بیشتر نیست و آن پروردگار عالم است.
· بعضیها بودند که حتی قبل از شنیدن آیات قرآن، ایمان میآوردند. شخصی - به نام ابی تمیمه - دربارۀ نحوۀ ایمان آوردن و دیدارش با پیامبر(ص) میگوید: حضور رسول خدا(ص) رسيدم و گفتم يا رسول الله(ص) شما به چه چیزی دعوت ميكنى؟ حضرت فرمود: تو را به سوی کسی دعوت میکنم كه هرگاه در بيابان خشکی باشی و باروبنهات را گم کرده باشی و او را صدا بزنی، جوابت را میدهد. تو را به سوی خدایی دعوت ميكنم كه وقتی خشکسالی و قحطی بشود و او را صدا بزنی جوابت را میدهد، خدایی که وقتی تنها و غریب میشوی و او را صدا میزنی، جوابت را میدهد. (در اینجا ابی تمیمه میگوید) گفتم: به جان پدرت سوگند که او خوب خدایی است، و مسلمان شدم. «قَالَ أَبُو تَمِيمَةَ وَفَدْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص... فَقُلْتُ إِلَى مَا تَدْعُو يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَدْعُوكَ إِلَى الَّذِي إِذَا كُنْتَ بِأَرْضِ فَلَاةٍ فَأَضْلَلْتَ رَاحِلَتَكَ فَدَعَوْتَهُ أَجَابَكَ وَ أَدْعُوكَ إِلَى الَّذِي إِذَا اسْتَنَّتْ أَرْضُكَ أَوْ أَجْدَبَتْ فَدَعَوْتَهُ أَجَابَكَ قَالَ فَقُلْتُ وَ أَبِيكَ لَنِعْمَ الرَّبُّ هَذَا فَأَسْلَمْتُ» (کنز الفوائد/ ج 1/ ص 212).
· ابوذر غفاری نیز خیلی راحت و بدون بحث و استدلال، ایمان آورد و در همان اولین دیداری که با پیامبر اکرم(ص) داشت، بلافاصله به او ایمان آورد (حَتَّى دَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ دَخَلَ مَعَهُ، فَسَمِعَ مِنْ قَوْلِهِ وَ أَسْلَمَ مَكَانَهُ ـ البدایه و النهایه/ ج 3/ ص 34).
سادگی و صفای برخی باعث میشود تا انسان بدون بحث و جدل، هدایت شوند
· بعضیها آنقدر قلب باصفایی دارند که به همین راحتی و بدون بحث و جدل، ایمان میآورند و هدایت میشوند. البته اینطور نیست که کسانی که خیلی زود و راحت و بدون بحث و جدل ایمان میآورند، آدمهای سادهلوحی هستند و ممکن است اگر کسی آنها را به بدی هم دعوت کند، به همین راحتی بپذیرند و باور کنند. یعنی نمیتوان قبول کرد که آدمها در اثر سادهدل بودن، منحرف شوند؛ خداوند بندۀ خودش را رها نمیکند که به همین راحتی، گمراه شود.
· اگر کسی گمراه میشود، فقط در اثر سادهلوحیاش نیست بلکه حتماً در دلش بدیهایِ پنهان دارد، چون خداوند بندگان ساده دلش را به همین راحتی رها نمیکند که گمراه شوند. اگر کسی منحرف میشود، حتماً یک اشکالی در دلش دارد و الا در روایت هست که هیچ وقت خدا اجازه نمیدهد که مؤمن به باطل یقین پیدا کند. (امام صادق(ع): أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَ الْحَقَّ فِي قَلْبِ الْمُؤْمِنِ بَاطِلاً لا شَكَّ فِيهِ ـ محاسن برقی/ ج 1/ ص 277) و (لا يَستَيقِنُ القلبُ أنَّ الحقَّ باطلٌ أبدا و لا يَستَيقِنُ أنَّ الباطلَ حقٌّ أبدا ـ تفسیر عیاشی/ ج 2/ ص 53).
معنای صفای باطن، تعطیل کردن عقل نیست
· معنای صفای باطن، سادهلوحی یا سادهدل بودن نیست که انسان دعوت هر کسی را بپذیرد و به او ایمان بیاورد. وقتی از هدایت مستقیم الهی سخن میگوییم (هدایتی که مستقیماً با دل انسان ارتباط برقرار میکند و به استدلال و برهان و بحث زیاد نیاز ندارد) معنایش ترویج سادهلوحی نیست! معنایش این نیست که عقل تعطیل شود و انسان دعوت هر کسی را با سادهلوحی بپذیرید و به او ایمان بیاورد و باورش کند. صفای باطن یعنی عقلت بهکار بیفتد و خلاف عقلت کار نکنی. صفای باطن یعنی محکمترین و سادهترین دلایل عقلی، تو را به اوج برساند. چون ذات عقل، عبودیت پروردگار است.
· بعضیها هستند که عقلشان در چشمشان است! و وقتی یک چیزی (شبیه کرامت یا خوبی) در کسی میبینند، بلافاصله باور میکنند و به او ایمان میآورند. یکی از اساتید ما -حدود سی سال قبل- میفرمود: «چند نفر با هم به کربلا رفته بودند و چهل روز آنجا بودند و برگشتند. بزرگترشان از آنها پرسید: چه خبر؟ یکی گفت: در میان ما، فلانی از همه بهتر بود. چون در تمام این چهل روز گریه میکرد و ضجه میزد. آن بزرگ گفت: در این چهل روز، طوری نشد که فلانی گریهاش نیاید؟ گفت: نه! آن بزرگ گفت: پس او مشکل دارد. چون قلب انسان دارای اقبال و ادبار است (إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛ الکافی/ ج 3/ ص 454) و طبیعی است که گاهی گریهاش نگیرد. چطور شد که او همیشه گریه میکرد؟!»
· انسان مؤمن گاهی اوقات میخواهد گریه کند ولی نمیتواند. از سوی دیگر در روایت داریم که آدم فاجر، کنترل چشمش دست خودش است و هرچه بخواهد گریه میکند (پیامبر(ص): إذا تَمَّ فُجورُ العبدِ ملَکَ عینَیهِ فبکى مِنهُما متى شاءَ؛ کنز العمال، حدیث 847 ـ پیامبر(ص): هر كس به بدعتى عمل كند، شيطان او را با عبادت تنها مى گذارد و حالت خشوع و گريه بر او مى افكند؛ مَن عمِلَ في بِدعةٍ خَلاّهُ الشّيطانُ و العِبادةَ، و ألْقى عليهِ الخُشوعَ و البُكاءَ؛ میزان الحکمه/ ح 1751) اگر قلب آنها بیدار بود و حسّ آنها درست کار میکرد، میفهمیدند که گریههای مداوم آن شخص، صحیح نیست.
· اگر کسی به خاطر امام حسین(ع) با چاقو به خودش لطمه بزند، نمیتوان گفت: «او کارش درست است! چون دیگران با دست، خودشان را میزنند ولی او با چاقو خودش را زده است!» گریه کردن هم حساب و کتاب دارد.
صفای باطن نمیگذارد انسان به افراد منحرف اطمینان کامل پیدا کند
· باید مراقب هدایتهای دروغین و قلابی هم باشیم. بعضیها به برخی نحلههای انحرافی جذب میشوند. وقتی نوار سخنرانی رئیس آن نحلۀ انحرافی را گوش میکنیم، میبینیم که او خیلی مقتدرانه سخنرانی میکند. و آن افراد هم از اقتدار او خوششان آمده و فکر کردهاند که او برحق است. برخی از نحلههای انحرافی اینطوری هستند که آدمها را دور خودشان جمع میکنند. مثلاً ممکن است یک نفر وقتی به محافل آنها میرود، در آنجا یکمقدار مهربانی ببیند و چون خودش کمبود محبت داشته، خوشش میآید و میگوید: «عجب آدم نورانی و باصفایی است!» در حالی که او اصلاً نورانی نیست، فقط یکمقدار محبت کرده است ولی چون او کمبود محبت داشته، خوشش آمده است.
· اگر کسی به دنبال کسانی راه افتاد که به صورت انحرافی برای خودشان معنویت درست میکنند و مراد و مریدبازی راه میاندازند و آدمهایی را دور خودشان جمع میکنند، اگر در انحراف خودش باقی ماند، در واقع آن شخص خودش مشکل دارد. حتی گاهی اوقات با روانکاوی میتوان کشف کرد که آن شخص روی چه حسابی جذب آن نحلۀ انحرافی شده است. البته ممکن است خودش بگوید: «من با صفای باطن رفتم و جذب آنها شدم!» در حالی که اگر انسان صفای باطن داشته باشد، عقلش بهکار میافتد، صفای باطن هیچ وقت در انسان، نسبت به یک فرد منحرف، اطمینان ایجاد نمیکند. صفای باطن به انسان اجازه نمیدهد خلاف شرع و خلاف مسلّمات عقلی رفتار کند.
اگر دل باصفا شود میفهمیم که فقط خدا را میخواهیم
· دربارۀ آیۀ « اگر خدا در آنها خیری میدید به آنها میشنواند؛ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً لَّأَسْمَعَهُمْ» (انفال/ 23) یک سؤال مطرح است: خدا چه چیزی را به آنها میشنواند؟ این را به آنها میفهماند که تو چیزی غیر از خدا را نمیخواهی. یعنی اگر دل تو باصفا بود و کر و کور نبودی، و اگر عقلت کار میکرد، میفهمیدی که فقط خدا را میخواهی.
· اگر خدا کسی را مستقیماً هدایت کند، او خواهد فهمید که فقط خدا را میخواهد، و فقط به ذکر خدا آرام میشود، چنین کسی وقتی این آیۀ قرآن را تلاوت کند «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد/ 28) برایش یادآوری میشود و تأیید میکند که همینطور است چون خودش از قبل، این را فهمیده بود و قلبش گواهی داده بود که اینچنین است.
· باید روی دلمان یک کارهایی بکنیم و در مقام عمل هم یک کارهایی انجام دهیم که خدا در ما یک خیری ببیند و ما را هدایت کند.